راه ناتمام

به نام خدا 

  

 پشت میدان مین زمین گیر شدیم. چند نفر رفتند معبر را باز کنند. یه نوجوان بسیجی چند قدم که رفت برگشت. فکر کردم ترسیده؛ پوتیناشو داد به یکی از بچه ها گفت تازه از تدارکات گرفتم، بیت الماله، حیفه، پابرهنه رفت. گفتند از او چیزی نمانده است جز راه ناتمام... 

 

پ ن:

همزاد کویرم تب باران دارم

                    در سینه دلی شکسته پنهان دارم!

در دفتر خاطرات من بنویسید:

                    من هرچه که دارم از شهیدان دارم

بخاطر ندا

به نام خدا

امشب چیزی شنیدم که کلا روانم را آشفته کرد. کتک زدن زن، در یک خانواده ی مسلمان، در قرن 21!  

مگر ما پیروان محمد (ص) نیستیم که فرموده است: بهترین شما بهترین شما با خانواده است و من بهترین شما با خانواده هستم. جز کریمان زنان را تکریم نکنند و جز انسان‏های پست زنان را تحقیر ننمایند. و نیز هر کس همسری گزید، وی را تکریم کند. 

پس چرا...

پاسخ به شاهین نجفی

به نام خدا 

 

در پی اهانت شاهین نجفی ملعون به ساحت مقدس امام علی النقی (علیه السلام) قسمتی از متن گهربار صحیفه ی سجادیه در ادامه آمده است:

خداوندا

ظالمی که با مکر خویش چه بسیار بر من ظلم نمود و حسودی که به خاطر من چه بسیار غصه دار شد و غضبش همچون استخوانی در گلویش ماند و با زبانش مرا اذیت کرد و عیوب خودش را به من نسبت داد و باعث خشمش شدم و آبرویم را هدف تیرهای خود قرار داد و به وسیله ی مکر و نیرنگش بر من خشم گرفت و با فریب دادن قصد آزار مرا داشت...

اما من تو را خواندم و از تو یاری خواستم چرا که تو به سرعت جوابم را می دهی و می دانستم که هر که در سایه ی رحمت تو قرار گیرد، شکست نمی خورد.پس تو به وسیله ی قدرتت مر از دشمن محافظت کردی. گمان های خوب را چقدر زیاد برایم محقق نمودی و کمبودها را جبران کردی و افتاده ای را بلند نمودی و زندگی درمانده ای را تغییر دادی.

(دعای چهل و نهم صحیفه ی سجادیه)

پ. ن: خدایا شکر که دشمنان ما را از احمق ها قرار دادی. 

 

دنبالک: ناگفته های تکان دهنده ای از شاهین نجفی

من ملکه ی الیزابت هستم

به نام خدا

مرد انگلیسی از یک شیخ مسلمان پرسید:
«چرا در اسلام زنان مسلمان اجازه ندارند با مردان مصافحه کنند؟»

شیخ گفت: « آیا تو میتوانی دستهای ملکه الیزابت را بگیری؟»
مرد انگلیسی گفت:« البته که نه، فقط افراد خاصی هستند که میتواند با ملکه مصافحه کنند.»

شیخ جواب داد: «در اسلام بانوان ما ملکه هستند و ملکه هارا با مردان غریب مصافحه ای نیست.


خواهران من قدر خود بدانید در اسلام شما چنین هستید...

ما یوسف خود نمی فروشیم

به نام خدا 

گفت: فقیرم

گفتند: نیستی

گفت: فقیرم! باور کنید.

گفتند: نه! نیستی

گفت: شما از حال و روز من خبر ندارید.

و حال و روزش را تعریف کرد. گفت که چقدر دست هایش خالی است و چه سختی هایی شب و روز می کشد. ولی امام هنوز فقط نگاهش می کردند.

گفت: به خدا قسم که چیزی ندارم.

گفتند: صد دینار به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم).

گفت: نه! به خدا قسم نه.

گفتند: « هزار دینار»؟

گفت: نه! به خدا قسم نه.

گفتند: دهها هزار؟

گفت: نه! باز هم دوستتان خواهم داشت.

گفتند: چطور می گویی فقیری وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی؟ 

«چطور می گویی فقیری وقتی کالای عشق به ما در دارایی تو هست؟»  

برگرفته از کتاب خدا خانه دارد.

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست

فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجاده زردوز که محرابِ دعا نیست

گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟

اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!

از شدت اخلاص من عالَم شده حیران

تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست !

از کمیتِ کار که هر روز سه وعده

از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست

یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است

هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!

این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟

چندی ست که این حافظه در خدمت ما نیست

ای دلبر من، تا غم وام است و تورم

محراب به یاد خم ابروی شما نیست

بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد

تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست

هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند

گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست!

از بس ‌که پی نیم ‌وجب نان حلالیم

در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست

به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست