من ملکه ی الیزابت هستم

به نام خدا

مرد انگلیسی از یک شیخ مسلمان پرسید:
«چرا در اسلام زنان مسلمان اجازه ندارند با مردان مصافحه کنند؟»

شیخ گفت: « آیا تو میتوانی دستهای ملکه الیزابت را بگیری؟»
مرد انگلیسی گفت:« البته که نه، فقط افراد خاصی هستند که میتواند با ملکه مصافحه کنند.»

شیخ جواب داد: «در اسلام بانوان ما ملکه هستند و ملکه هارا با مردان غریب مصافحه ای نیست.


خواهران من قدر خود بدانید در اسلام شما چنین هستید...

ای منتقم سیلی مادر بشتاب

یک روز زمین به خود تو را می بیند

آن روز به جان مادرت نزدیک است

آن روز جهان فقط همین یک کوچست

عمریست که این کوچه شب و تاریک است

 

آن کوچه همین جاست ببین آقا جان

یک کوچه به اندازه ی دوران تاریک

یک روز به وسعت دل تنگ پدر

امروز به دلتنگی دنیا باریک

 

یک روز علی میان این کوچه نشست

دلخون شده از امت و دستش بسته

یک روز ولی تو می رسی آقا جان

در کوچه ای از جفای دوران خسته

 

وقتی که تو می رسی ولی مهدی جان

ما با دل و جان کنار تو می مانیم

عمریست که در نبودتان با "آقا"

ما مثل کمیل و میثم و سلمانیم

 

یک روز تو می رسی که مرهم باشی

زخم دل نور چشم پیغمبر را

از آن دو نفر برایمان می گیری

چون رعد تقاص سیلی مادر را

 

هر چند دلت ز غصه خون است اما

این سینه ی پر غصه ی ما را دریاب

آن کوچه دگر کوچه ی وهابی هاست

ای منتقم سیلی مادر بشتاب 

 

پ ن: همسر عزیزم از اینکه اجازه دادی از شعرت توی وبم استفاده کنم خیلی ازت ممنونم.